زیبایی در تاریخ معماری
با سلام
از منظر تاریخ معماری، آیا زیبایی در سرشت معماری است؟
مفروض گرفتن وجود عنصر «زیبایی» در معماری در طی تاریخ، یعنی همانچه معماری را به معنای امروزیاش در زمرۀ هنر به معنای امروزیاش درمیآورد، خطاست.
نظرم را در مثالی بیان میکنم (شاید بشود همین مثال را در کلاس مقدمه هم زد):
معنای لغوی مستطیل «کشیده» است. در لفظ مستطیل چیزی جز «دراز» و «کشیده» و «طولانی» نیست. برای اینکه بدانیم مستطیل چیست، از طریق تأمل در لفظ مستطیل چیزی بیش از این عایدمان نمیشود. حالا میرویم به سروقت فارسیزبانان امروز و میبینیم که آنان به چهارضلعی محدبی که اضلاعش دوبهدو با هم موازی باشند و یکی از زاویههایش (و در نتیجه، همۀ زاویههایش) قائمه باشد مستطیل میگویند.
میخواهیم ببینیم مستطیل در تاریخ چه بوده است. اول باید معلوم کنیم که منظورمان کدامیک از اینهاست:
۱. میخواهیم ببینیم که در طی تاریخ، مثلاً از سدۀ سوم تا سدۀ سیزدهم هجری در ایران یا در جهان فارسیزبان، به چه موجوداتی «مستطیل» میگفتهاند؛ یعنی چه موجودی «مستطیل» نام داشته است.
۲. میخواهیم ببینیم آیا دقیقاً همانچه امروز «مستطیل» میخوانیم (یعنی «کلیِ» مستطیل به اصطلاح منطقی، با همان تعریفی که گفتیم: چهارضلعی محدبی که اضلاعش دوبهدو با هم موازی باشند و یکی از زاویههایش قائمه باشد) در گذشته وجود داشته است (گاهی به این هم علاقهمندیم که ببینیم اگر وجود داشته آن را به چه الفاظی میخواندهاند). اگر وجود داشته، آنچه ما امروز مستطیل میخوانیم چه مشخصههای دیگری داشته و با آن چگونه عمل میکردند و آن را چطور میساختند و ... .
۳. فرض کنیم که میدانیم در ایران پیشامدرن، مستطیل را، با تعریف امروزی یادشده، میساختند و میشناختند؛ اما بر آن تمرکز نمیکردند، بلکه به مستطیل و اقسام دیگری از اشکال هندسی که شبیه مستطیل است توجه میکردند و همه را روی هم «متوازیالاضلاع» میخواندند. به عبارت دیگر، مستطیل بوده و به آن میپرداختند، اما در زمرۀ اشکالی دیگر. حالا آیا کار درست این است که مستطیل خودمان را از میان آن اشکال جدا کنیم و به آن بپردازیم؟ به نظر بنده درست نیست (گرچه اکثریت این را درست بپندارند)؛ زیرا اینکه گذشتگان مستطیل را جداگانه به حساب نمیآوردند بر نوعی بینش متکی بود. با جدا کردن مستطیل از آن سیاق، آن را از مجموعهای از پیوندهایش جدا میکنیم؛ یعنی معیوب و معوجش میکنیم. پس چه کنیم؟ به نظر بنده دو راه داریم:
۳- ۱. بگوییم آنچه ما امروز مستطیل میخوانیم در گذشته دایرۀ وسیعتری داشته و ما همان دایرۀ وسیعتر را مستطیل میخوانیم. به عبارت دیگر، در مطالعۀ تاریخ مستطیل، تعریف امروزی از مستطیل (چهارضلعی محدبی که اضلاعش دوبهدو با هم موازی باشند و یکی از زاویههایش قائمه باشد) را آنقدر متوسع کنیم که همۀ شکلهای دیگر یادشده را در بر بگیرد؛ یعنی بگوییم مستطیل در تاریخ ایران تا پیش از روزگار جدید عبارت بود از چهارضلعی محدبی که اضلاعش دوبهدو با هم موازی باشند.
۳- ۲. بگوییم آنچه ما امروز مستطیل میخوانیم در گذشته دایرۀ وسیعتری داشته است و ما باید آن دایرۀ وسیعتر را مطالعه کنیم؛ اما نمیشود آن را «مستطیل» خواند و بهتر است آن را «متوازیالاضلاع» بخوانیم (که خودشان میخواندند) یا لفظی امروزی که برای چیز دیگری به کار نمیرود (مثلاً موازیپهلویان!). در این صورت، هرگاه به مطالعۀ تاریخ مستطیل میپردازیم، یادآوری میکنیم که این در حقیقت تاریخ متوازیالاضلاع است و ما بهتسامح آن را تاریخ مستطیل میخوانیم (میدانید که از نظر منطقی، مستطیل نوعی است از جنس متوازیالاضلاع؛ یعنی همۀ مستطیلها متوازیالاضلاعاند، اما همۀ متوازیالاضلاعها مستطیل نیستند).
سر فرصت باید همۀ مطالب مزبور را باید به معماری تطبیق بدهیم و این نوشته را بازنویسی کنیم.
مجملش این است:
پیداست که بند ۱ مورد نظر ما نیست (گرچه بسیاری همینقدر تشخیص را هم ندارند و در نوشتههایشان گاهی به ۱ میپردازند و گاهی ۲ و گاهی ۳).
بسیاری از متفکران و مورخان معماری مطابق بند ۲ عمل کردهاند؛ بهویژه پیش از دهۀ ۱۹۷۰؛ یعنی معماری به معنای امروزی را، که اولاً مشتمل بر عنصر «زیبایی» است و این عنصر را «خلاقیت هنرمندانه» پدید آورده است (به عبارت دیگر، معماری «هنر» به معنای امروزی آن است). این کاری است متداول و پذیرفته؛ گرچه متضمن خطای آشکار منطقی و تاریخی است. اگر کسی مطابق این بینش به تاریخ معماری بپردازد، به نظر بنده مرتکب خطایی بزرگ شده است؛ اما چون این خطا خطایی مستقر و نهادینه و دانشگاهی است، فعلاً نمیشود آن را یکسره تخطئه کرد و به حساب نیاورد؛ ولو خودمان مرتکب آن نشویم.
به نظر بنده باید مطابق بند ۳ عمل کرد. توجه دارید که تقید به بند ۳ پیامدهایی دارد. یکی از مهمترینش این است که دیگر معماری در تاریخ (ساختن محیط) را هنر (به معنای امروزی) نخواهیم شمرد. در نتیجه، عنصر زیبایی و خلاقیت در محور بحث نخواهد بود. ممکن است به این عناصر هم بپردازیم؛ اما مطالعۀ معماری را منحصر به آنچه واجد اینهاست نخواهیم کرد. پیامد دیگرش این است که تقسیمبندیهایی از قبیل «سرپناه، ساختمان، معماری» منتفی و بلکه نادرست میشود.
اما در خصوص فروع بند ۳، اجمالاً عرض میکنم که تا به حال، بنده مطابق بند ۳- ۱ فکر و عمل میکردم. میگفتم برای مطالعۀ معماری در تاریخ، تعریفمان را از معماری عوض میکنیم و میگوییم «معماری یعنی تصرف انسان در طبیعت برای پدید آوردن مکان زندگی انسان». حالا معتقدم که بهتر است مطابق بند ۳- ۲ عمل کنیم؛ یعنی بگوییم معماری امروزی در گذشته در زمرۀ مجموعهای از فعالیتها بوده که همۀ آنها روی هم «تصرف انسان در طبیعت برای پدید آوردن مکان زندگی انسان» بوده است؛ اما چون ایرانیان پیشامدرن آن را «معماری» نمیخواندند، ما یا باید به آن «آبادانی» بگوییم؛ یا از لفظ امروزی «محیط مصنوع» (محیطِ ساخته، built environment) استفاده کنیم. این یکی گرچه پیچیدهتر است، دقیقتر است و از خطا دورتر.
کلیدواژه
اعلام
موضوعات
زیر موضوعات
امتیاز پرسش
امتیاز پاسخ